مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وقتی مرا در روضه دعوت میکند زهرا یعـنی کـریـمـانه کـرامت میکند زهرا بیش از پدر مـادر محبت میکند زهرا از نان شب خرج رعیت میکند زهرا تـفـسـیر نـاب آیـههـای هـل اتـی یعـنی لـطـف بدون مـنـت و بیانـتـهـا یـعـنی پـیـراهـنـش در دست خـالی گـدا یعـنی شام زفـافـش هم عـنایت میکـند زهـرا غم میزداید از دل سائل به یک لبخند با دست و دل بازی گدا را میکند خرسند یک روز نان سفره و یک روز گردن بند همواره لطـف بینهـایت میکـند زهرا هرکس مقیم خانهاش شد، اهل ایمان شد مقداد شد، میثم شد و عمار و سلمان شد از برکتش حتی یهودی هم مسلمان شد چادر نمـازش هم هـدایت میکند زهرا زهـراتـر از زهـرا ندارد عـالـم ایجـاد آیـات قـرآن از مقـامـاتـش خـبر میداد جانم به این عفت که نزد کور مادرزاد حجب و حجابش را رعایت میکند زهرا توحید دارد میچکـد از سقـف ایوانش اعجـاز بیـرون میزند از مطـبخ نانش زهرا که جای خود، بگویم از کنیزانش فضهش پیمبرگونه صحبت میکند زهرا چیزی نمیخواهد در این دنیا برای خود فیضی دهـد همـسایه را با ربّـنای خود پهـلـویـش آزردهست اما با خـدای خود هرشب سر سجاده خلوت میکند زهرا یک عـمر در کنج دلش یاد عـلی دارد تـصمـیـم بر یـاری و امـداد عـلی دارد لحظه به لحظه بر لبـش نـاد علی دارد با ذکر مـولایش عـبادت میکـند زهرا با اینکه خـلـقت را برای او بنـا کردند از عالم هـستی حـسابش را جدا کردند هر سیـزده معـصوم بر او اقـتدا کردند پس بر امامان هم امامت میکند زهرا دنیا اسـیر عـشـق پاکـش بـیـشتر ایران محبوب زهرا میشود از هر نظر ایران دیروز در شهر نبی، امروز در ایران سیـدعـلـیها را حـمـایت میکـند زهرا یا قهـر و آتش یا دگر تـسلیم یعنی چه؟ در پای طاغوت زمان تعظیم یعنی چه؟ در ریـسـمان ذلت و تحـریم یعنی چه؟ تفـسیر صبر و استقـامت میکند زهرا از هرم آتش صورت پروانه میسوزد در پیش چشم کودکان، کاشانه میسوزد چون شمع، ذره ذره مرد خانه میسوزد اما صبوری در مصیبت میکند زهرا وقتی که دل را میدهد در دست رهبر هم در پای عهدش میگذارد تا ابد سر هم با صاحب و مولای خود یکبار دیگر هم بـین در و دیـوار بیـعـت میکـند زهرا پا را که داخل میگـذارد از در مسجـد از ترس میلرزد به خود سرتاسر مسجد مـحـو کـلام آتـشـیـناش مـنـبر مـسجـد با خـطبهای غـرّا قـیامت میکـند زهرا بوی شهادت میرسد از لحن سوگندش "لبیک یا حیدر" نوشته روی سربندش جان علی را میخـرد با جان فرزندش از هستیاش خرج ولایت میکند زهرا با صورت نیلی و با چشمان کم سویش بـا سـیـنـۀ آزرده و بـا زخـم بـازویـش با لالـههای بسـترش، با درد پهـلـویش از غـربت مـولا روایت میکـند زهـرا هرشب سراغ از مهبط مسمار میگیرد از پا میافتد، پهلویش هر بار میگیرد وقـتی کـمک از شـانۀ دیـوار میگـیرد یعنی که به سختی حرکت میکند زهرا از تـنـدی شلاق بیاحـساس بیدیـن نه از بیحـیـایـی غـلاف تـیـغ بـدبـیـن نـه از چشم شور و پای شوم و دست سنگین نه از درد تنهـایی شکـایت میکـند زهـرا اشک مـرا پـای شب مهـتـاب بگـذارید تابـوت را در گـوشۀ سرداب بگـذارید نزد حـسیـنم نـیـمه شبها آب بگـذارید این روزها دارد وصیت میکـند زهرا همچون پرستویی که بالش گشته آزرده مانند سرو سیلی از باد خـزان خـورده مثل گـلی پـرپـر شـبـیـه یـاس پـژمرده در عرش بابا را زیارت میکند زهـرا فردای محشر باز محشر میشود قطعاً مـادر میآیـد دیـدنیتـر میشود قـطعـاً با لطف او یک طور دیگر میشود قطعاً از ما گنهکاران شفـاعت میکند زهرا خسران زده در کولهبارش در ندارد که در روز رستـاخـیز دست پُر ندارد که هرچه بگوید فاطمه رد خور ندارد که نزد خـدا از ما ضمـانت میکـند زهرا هم سینه زن، هم گریهکن، هم روضهخوانش را هم چـایریـز بـیریـا و بینـشـانش را تا دوسـتــانِ دوسـتــانِ دوسـتــانـش را با دست خود راهی جنت میکند زهرا |